قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم اسم عزیز شهدت الافواه بآلائه. و نطقت الالسن بنعمائه، و تلاشت القلوب عند جلال سلطانه و عز سنائه. و فنیت الارواح و بلیت الاشباح شوقا الى لقائه. فلا ذرة من الموجودات فی ارضه و سمائه، الا و هی تشهد بجمال صفاته و جلال اسمائه، کل عزیز عز فبادنائه، و کل ذلیل ذل فباقصائه.


الخلق عرضة تسخیره بین ابقائه و افنائه و اسعاده و اشقائه، فلا وصل و لا هجر و لا خیر و لا شر و لا حلو و لا مر و لا ایمان و لا کفر و لا طى و لا نشر، الا بارادته و مشیته و قضائه، «و لله الْأسْماء الْحسْنى‏ فادْعوه بها و ذروا الذین یلْحدون فی أسْمائه».


اى راه طلب حقیقت! چه راهى که قدمهاى دوستان در تو واله شد؟! اى آتش محبت حق! چه آتشى که جانهاى عزیزان ترا هیزم شد؟! اى قبله «بسْم الله»! چه قبله‏اى که هر که روى در تو آورد دمار از جان و روانش برآوردى. آن کدام دلست که آتش خانه حسرت تو نیست؟! آن کدام جانست که در مخلب باز قهر تو نیست؟


گفتم که: چو زیرم و بدست تو اسیر


بنواز مرا، مزن تو اى بدر منیر

گفتا که: ز زخم من تو آزار مگیر


در زخمه بود همه نوازیدن زیر

عزیز جانى باید که او را بر اسرار «بسْم الله» اشرافى دهند، یک شظیة از حقیقت این نام بر کنگره طور تجلى کرد طبق طبق از وى میشکافت، و از هم فرو میریخت، تا در عالم ذره ذره گشت، گفتا: پادشاها اگر سنگ سیاه طاقت این نام داشتى خود در بدو وجود امانت قبول کردى. آرى کوه با صلابت بر نتافت و طاقت نداشت و دلهاى ضعفاى این امت برتافت و قبول کرد. اى جوانمرد! نه آن دلها میگویم که کلیسیاى شرک و شهوت بود، دلهاى بارگیران حضرت سلطان مى‏گویم، و بار گیر سلطان کسى بود که در همه اوقات و حالات اگر غرقه لطف و عطا بود یا خسته تیر بلا، باز گشت وى جز با حضرت ربوبیت نبود، همه او را داند، همه او را خواند، قصه نیاز خود بدو بردارد، از هواجس و وساوس استعاذت بوى کند، اینست که رب العالمین مى‏گوید: قلْ أعوذ برب الناس اى أعوذ برب الناس منْ شر الْجنة و الناس اى محمد! بندگانم را بگو تا چون از شر دیو و مردم فریاد خواهند، بمن خواهند، و با درگاه من گریزند که جز درگاه من ایشان را پناه نیست، و خستگى ایشان را مرهم جز از فضل ما نیست. هر جا که در عالم درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، ما مولاى اوئیم هر جا که خراب عمرى است، مفلس روزگارى، ما خریدار اوایم هر جا که سوخته‏اى است، بیخودى، لاف زننده‏اى، بى خبرى، ما شادى جان‏ اوایم هر جا که زارنده ایست از خجلى، سر فرو گذارنده‏اى از بى کسى، ما برهان اوئیم.


نعت ما چیست؟ فرش فضل بباد افکندن، در تربت افلاس تخم بر پراکندن، در بادیه بیخودى جوى جود کندن، بر لب جوى احسان باغ دوستى کشتن! سه جایگاه درین سوره خود را جل جلاله ببندگان اضافت کرد، و نام خود فرانام ایشان پیوست. گفت: برب الناس ملک الناس إله الناس دارنده و پروراننده شما منم، پادشاه و کاردان و کارساز شما منم، خداوند رهنماى دلگشاى شما منم. گاه گوید جل جلاله: شمائید بندگان من، گاه گوید: منم خداوند شما. چه کرامت است بندگان را بزرگوارتر از آن که خود گوید بجلال عز خویش که: شما آن من‏اید و من آن شما!! بنده چون بدین مقام رسید و قدم برین بساط قرب نهاد، توفیق موافق و سعادت مساعد او گردد، دست اغیار از او کوتاه شود، وسواس خناس از شعاع شمع شوق او بگریزد، سلطان محبت در سراى خاص او نزول کند. آثار و انوار لطف الله بر حال او ظاهر شود تا هر که در نگرد، داند که نواخته فضل اوست و افروخته لطف او.


فصل


روى ابو هریرة: قال: قال رسول الله (ص): «اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه، فان الله یحب ان یعرب».


و قال الله عز و جل: و منْ یوْت الْحکْمة فقدْ أوتی خیْرا کثیرا یعنى: تفسیر القرآن. و قال مجاهد: احب الخلق الى الله اعلمهم بما انزل. و قال ابن عباس: تفسیر القرآن على اربعة اوجه: تفسیر یعلمه العلماء، و تفسیر تعرفه العرب، و تفسیر لا یعذر احد بجهالته، یعنى: من الحلال و الحرام، و تفسیر لا یعلم تأویله الا الله، من ادعى علمه فهو کذاب. مفسر دیگرست و حاکى تفسیر دیگر، نه هر که حکایت کند از گفت مفسران او را رسد که خود تفسیر کند. خلافست میان علما که هر عالمى را رسد که قرآن را تفسیر کند بذات خویش یا نه؟ قومى گفتند: هیچ کس را نرسد و اگر چه فائق و فاضل بود و احکام و ادله شناسد، و اخبار و آثار داند بلکه از تفسیر آن باید گفت که از رسول خدا (ص) حکایت کردند، یا از صحابه که در نزول قرآن حاضر بودند، یا از تابعین که از صحابه شنیدند و گرفتند و حجت این قوم آنست که مصطفى (ص) گفت: «من فسر القرآن برأیه فاصاب فقد اخطأ».


و قومى گفتند: هر که ادبى دارد وسیع و فضلى تمام، او را رسد که قرآن تفسیر کند، و حجت ایشان اینست که رب العزة گفت: کتاب أنْزلْناه إلیْک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر أولوا الْألْباب اما محققان گفتند: این هر دو مذهب سر بغلو و تقصیر باز مى‏نهد، هر که بر منقول مجرد اقتصار کند فقد ترک کثیرا مما یحتاج الیه. و هر که جائز دارد هر کسى را که در علم تفسیر خوض کند فقد عرضه للتخلیط و لم یعتبر حقیقة قوله: لیدبروا آیاته و لیتذکر أولوا الْألْباب. پس کسى را رسد که در تفسیر خوض کند که او را ده علم حاصل بود. علم لغت و علم اشتقاق و علم نحو و علم قراءت و علم سیر و علم حدیث و علم اصول فقه و علم احکام و علم معامله و علم موهبت. چون این ده علم حاصل شد، از آن بیرون شد که: «فسر القرآن برأیه»، پس او را رسد که قرآن را تفسیر کند. اگر کسى‏ سوال کند و گوید: چه حکمت است که قرآن بعضى محکم آمد و بعضى متشابه؟ اگر همه محکم بودى مونت نظر کفایت بودى و خطا و زلت در نظر و اندیشه نیفتادى؟ جواب آنست که: این بآن ماند که کسى گوید: چرا رب العزة نعیم این جهان که بما داد نه بى مونت و بى مشقت دادى تا نعمت وى هنى‏ء بودى و عطاء وى بى رنج بودى! گویند: این از حکمت خالى نیست. حق تعالى که آدمى را آفرید او را بفکرت و تمییز مخصوص کرد که هیچ آفریده دیگر را این دو خصلت نیست. و آدمى را باین دو خصلت مشرف و مکرم گردانید، گفت: و فضلْناهمْ على‏ کثیر ممنْ خلقْنا تفْضیلا و باین تشریف و تکریم شایسته خلافت زمین کرد چنان که حق تعالى گفت: و یسْتخْلفکمْ فی الْأرْض.


و همچنین آدمى را صفاتى داد که خود جل جلاله بدان موصوفست و مسمى. چون علم و حکمت و حلم. پس چون او را باین دو خصلت فکر و رویت مخصوص کرد، هر چه بوى داد از درجه کمال قاصر داد، تا بفکرت و رویت خود آن را تمام گرداند و فائده آن فکرت و رویت پدید آید و مستحق ثواب گردد. و این على الخصوص در حق آدمى است. و حق جل جلاله از آن منزه و مقدس. و مثال این مأکولات و مشروباتست که اصول اغذیه از بهر ما بیافرید. و آن گه بفضل خود ما را تمییز و هدایت داد تا از آن اصول و مفردات مرکبات سازیم، چنان که خواهیم و بدان حاجت بود، و الله اعلم.


فصل فى بیان عدد سور القرآن و حروفه و کلماته و بیان ما فیها من الخلاف و الاختلاف.


عبد الله مسعود گفت: جمله سورتهاى قرآن صد و دوازده است، از بهر آنکه قلْ أعوذ دوگانه از جمله سور نشمرد و در مصحف خویش ننوشت. گفتا: کلام رب العالمین است، قدیم نامخلوق، از آسمان منزل، هم چنان که گفت جل جلاله: «قسمت الصلاة بینى و بین عبدى نصفین». و قال تعالى: اعددت لعبادى الصالحین مالا عین رأت‏ و قال تعالى: انا اغنى الشرکاء عن الشرک. و بسبب آنکه رسول خدا (ص) باین دو سوره رقیه بسیار کردى، بر وى مشتبه شد که از قرآن است یا نه از قرآن، و آن گه در مصحف ننوشت. مجاهد گفت: سورتهاى قرآن صد و شانزده است، زیرا که وى دو سوره قنوت از قرآن شمرد: یکى: «اللهم انا نستعینک» الى قوله: «من یفجرک»، دیگر: «اللهم ایاک نعبد» الى قوله: «ملحق». زید ثابت گفت: سورتهاى قرآن صد و چهارده‏اند و قول درست اینست و جمهور صحابه برین مذهب‏اند. و در مصحف امام که علماء اسلام بر آن متفق‏اند، همچنین است. ازین صد و چهارده سوره هشتاد و چهار مکیات‏اند و سى سوره مدنیات، و در بعضى از آن اختلاف علما است، و در تفسیر شرح آن بجاى خویش گفته‏ایم.


و گفته‏اند: اول سوره که به مکه فرو آمد: اقْرأْ باسْم ربک است و آخر سوره که به مکه‏ فرو آمد: سوره «العنکبوت» و اول سوره که به مدینه فرو آمد: ویْل للْمطففین است، و آخر سوره که به مدینه فرو آمد: براءة و اول سوره که رسول خدا (ص) در انجمن قریش آشکار کرد سوره و النجْم إذا هوى‏.


و قال حمید الاعرج: حسبت القرآن بالحروف فوجدت النصف عند قوله فی سورة «الکهف». قال: إنک لنْ تسْتطیع معی صبْرا الذى بعده و کیْف تصْبر. و قال غیره من المتقدمین: وجدت النصف عند قوله: و لْیتلطفْ فاللام فی النصف الاول و الطاء و الفاء فی النصف الثانی. و قال جماعة من القراء: النصف عند قوله: لقدْ جئْت شیْئا نکْرا.


اما عدد آیات قرآن بر عداد کوفیان، و هو العدد المنسوب الى على بن ابى طالب (ع)، شش هزار و دویست و سى و شش آیت و بر عدد بصریان شش هزار و دویست و چهار آیت، و بر قول جمهور اهل علم شش هزار و ششصد و شصت و شش آیت.


و در کلمات قرآن علماء مختلف‏اند و اختیار قول عطاء بن یسار است: هفتاد و هفت هزار و چهار صد و سى و نه کلمه. و در حروف اختلافست. ابن عباس گفت: سیصد هزار و بیست و سه هزار و ششصد و هفتاد و یک حرف. مجاهد گفت: سیصد هزار و بیست و یک هزار و صد و بیست حرف. عبد الله مسعود گفت: سیصد هزار و بیست و دو هزار و ششصد و هفتاد حرف. قال: و لتالى القرآن بکل حرف عشر حسنات.


جماعتى اهل تفسیر حروف قرآن از الف تا یا بر شمرده‏اند. گفتند: عدد الف، چهل و هشت هزار و هشتصد و هفتاد و دو است.


عدد با یازده هزار و چهار صد و بیست و هشت است.


عدد شین دو هزار و دویست و پنجاه و سه است.

عدد تا ده هزار و صد و نود و نه است.


عدد صاد دو هزار و سیزده است.

عدد ثا هزار و دویست و هفتاد و شش است.


عدد ضاد هزار و ششصد و هفده است.

عدد جیم سه هزار و دویست و هفتاد و سه است.


عدد طا هزار و دویست و هفتاد و چهار است.

عدد حا سه هزار و نهصد و نود و سه است.


عدد ظا هشتصد و چهل و دو است.

عدد خا دو هزار و چهار صد و شانزده است.


عدد عین نه هزار و دویست و بیست است.

عدد دال پنج هزار و ششصد و چهل و دو است.


عدد غین دو هزار و دویست و هشت است.

عدد ذال چهار هزار و ششصد و نود و هفت است.


عدد فا هشت هزار و چهار صد و نود و نه است.

عدد را یازده هزار و هفصد و نود و سه است.


عدد قاف شش هزار و هشتصد و سیزده است.

عدد زاى هزار و پانصد و نود است.


عدد کاف نه هزار و پانصد است.

عدد سین پنج هزار و هشتصد و نود و یک است.


عدد لام سى هزار و چهار صد و سى و دو است.

عدد میم بیست و شش هزار و صد و سى و پنج است.


عدد نون بیست و شش هزار و پانصد و شصت است.


عدد واو بیست و پنج هزار و پانصد و سى و شش است.


عدد ها هفده هزار و هفتاد است.


عدد لام الف چهار هزار و هفصد و بیست است.

عدد یا بیست و پنج هزار و نهصد و نوزده است.


در هر حرفى ارادتى، در هر کلمتى اشارتى، در هر آیتى زیادتى، در هر سورتى سعادتى، در هر حرفى بدایتى، در هر کلمتى هدایتى، در هر آیتى رعایتى، در هر سورتى سرایتى، در هر الفى آلایى، در هر بایى بهایى، در هر تایى تحفه‏اى، در هر ثائى ثوابى، در هر جیمى جزائى، در هر حائى حیاتى، در هر خائى خیالى، در هر دالى دوائى، در هر ذالى ذوقى، در هر رائى راحتى، در هر زایى زیادتى، در هر سینى سنایى، در هر شینى شعاعى، در هر صادى صفایى، در هر ضادى ضیائى، در هر طائى طهارتى، در هر ظایى ظرافتى، در هر عینى عنایتى، در هر غینى غبنى، در هر فایى فایدتى، در هر قافى قربتى، در هر کافى کرامتى، در هر لامى لوائى، در هر میمى منایى، در هر نونى نورى، در هر واوى ولایى، در هر هایى هوایى، در هر لام الفى الفى و لطفى، در هر یائى یمنى. که داند لطائف قرآن؟ که دریابد عجائب قرآن؟!! اگر مردى بصفاء اعتقاد و یقین درست قرآن بر کوه خواند، از بیخ بر آید! مصطفى (ص) گفت: «و الذى نفسى بیده لو ان رجلا موقنا قراه على جبل لزال».


قرآن آموز را حساب نبود. قرآن دان را حجاب نبود، قرآن خوان را عذاب نبود.


هر که دست در قرآن زد، دست در عروه وثقى زد، و هر که دست در عروه وثقى زد، کار وى بعلى است، تماشاگاه وى بستان عزت مولى است، و از حضرت عزت او را باسم سعادت نداست! مصطفى (ص) گفت: «ان لله عز و جل اهلین من الناس». قالوا: یا رسول الله من اهل الله؟ قال: «اهل القرآن هم اهل الله عز و جل».


کسان الله و خاصگیان او خوانندگان قرآن‏اند، دانایان به قرآن‏اند، معتقدان در قرآن‏اند. چون خواهى که بالله تقرب کنى، هم بکلام او کن، که کلام او هم ازوست. منه بدأ و الیه یعود، قرآن اصل ایمانست، و اساس معرفت قرآن برهان نبوت است و معنى رسالت.


قرآن منشور هدایت است، و قانون حکمت. قرآن نامه تذکرت است، و صحیفه رحمت. قرآن شاهد حق است و مایه حقیقت. قرآن بیان جلال الوهیت است، و نشان جمال ربوبیت. هر کرا قرآن انیس است، الله او را جلیس است. هر کرا قرآن رفیق است، قرینش توفیق است. هر کرا قرآن امام است، مقرش دار السلام است.


قال النبی (ص): «انکم لن ترجعوا الى الله بشی‏ء احب الیه من شی‏ء خرج». یعنى: القرآن. و قال (ص): «خیرکم من تعلم القرآن و علمه». و عن ابى شریح الخزاعى قال: خرج علینا رسول الله فقال: «ابشروا ابشروا أ لیس تشهدون ان لا اله الا الله و انى رسول الله»؟ قالوا: بلى. قال: «فان هذا القرآن سبب طرفه بید الله و طرفه بایدیکم، فتمسکوا به فانکم لن تهلکوا و لن تضلوا بعده ابدا». و عن ابى هریرة قال: قال رسول الله (ص): «أ یحب احدکم اذا رجع الى اهله ان یجد فیه ثلاث خلفات عظام سمان»؟ قلنا: نعم. قال: «فثلاث آیات یقرأ بهن احدکم فی صلوته خیر له من ثلاث خلفات عظام سمان»! و عن على (ع) عن النبی (ص) قال: «من قرأ القرآن فاستظهره فاحل حلاله و حرم حرامه ادخله الله الجنة و شفعه فی عشرة من اهل بیته کلهم قد وجبت له النار». و قال (ص): «لو کان القرآن فی اهاب ما مسه النار». و قال: «اقروا القرآن فانه یأتى یوم القیامة شفیعا لاصحابه». و قال (ص): «نزل القرآن على خمسة اوجه: حلال و حرام و محکم و متشابه و امثال. فاحلوا الحلال و حرموا الحرام، و اعملوا بالمحکم و آمنوا بالمتشابه و اعتبروا بالامثال».


فصل


بدانکه اصحاب رسول (ص)، ایشان که در تفسیر قرآن سخن گفته‏اند، معروف چهار کس‏اند: على بن ابى طالب (ع) و ابن عباس و ابن مسعود و ابى بن کعب. و على (ع) در علم تفسیر از همه فائق و فاضلتر بود، پس ابن عباس. قال ابن عباس: على (ع) علم علما علمه رسول الله (ص) و رسول الله (ص) علمه الله عز و جل فعلم النبی (ص) من علم الله و علم على (ع) من علم النبی (ص) و علمى من علم على (ع). و ما علمى و علم اصحاب محمد (ص) فی علم على (ع) الا کقطرة فی بحر! ابن عباس گفت: شبى از شبها على (ع) مرا گفت: «چون نماز خفتن گزارده باشى، نزدیک من حاضر شو، تا ترا فایده‏اى دهم». گفتا: و کانت لیلة مقمرة شبى سخت روشن بود، از نور ماهتاب. على (ع) گفت: «یا بن عباس ما تفسیر الالف من «الحمد»؟


تفسیر الف «الحمد» چیست»؟ گفتم: تو به دانى اى على! پس در سخن آمد و یک ساعت از ساعات شب در تفسیر الف «الحمد» سخن گفت. آن گه گفت: «فما تفسیر اللام من «الحمد»؟


جواب همان دادم. و یک ساعت دیگر در تفسیر حرف لام سخن گفت. پس در حا هم چنان، و در میم هم چنان، و در دال هم چنان. چون از تفسیر این حروف فارغ گشت، برق عمود الفجر صبح صادق از مشرق سر بر مى‏زد. ازینجا گفت على (ع): «لو شئت لاوقرت سبعین بعیرا من تفسیر سورة الفاتحة».


ابن عباس گفت: علم خود در جنب علم على (ع) چنان دیدم کالغدیر الصغیر فی البحر. و ابن عباس در علم تفسیر چنان بود که على (ع) گفت: «کانه ینظر الى الغیب من وراء ستر رقیق من جودة رأیه و کثرة اصابته».


عمر خطاب گفت: من کان سائلا عن شی‏ء من القرآن فلیسأل عبد الله بن عباس فانه حبر القرآن. و عمر خطاب هر گه که چیزى بر وى مشکل شدى ابن عباس را گفتى: غص یا غواص، اى اشر برأیک.


سعید بن جبیر گفت: ساعتى بنزدیک ابن عباس نشسته بودم، جماعتى اهل تفسیر آمدند و مشکلهاى تفسیر از وى پرسیدند، همه را بصواب جواب داد. قومى قرایان و مقریان آمدند و از وى مشکلهاى قراءت پرسیدند، جواب داد. قومى اعراب آمدند و از حلال و حرام پرسیدند، جواب داد. قومى از لغت عرب پرسیدند، جواب داد. قومى شعرا آمدند و مشکلات شعر پرسیدند، جواب داد. سعید جبیر گفت: من برخاستم و بوسه بر سر وى نهادم و گفتم: یا بن عم رسول الله (ص) ما على الارض اعلم منک! فتبسم.


و این علم وى از آن بود که چون از مادر در وجود آمد، عباس او را در خرقه‏اى پیچید و پیش مصطفى (ص) آورد و رسول او را بر کنار خویش نشاند، و بانگشت مبارک خویش خیوى خود در دهن وى نهاد و بمالید، و دست بسر وى فرو آورد و گفت: «اللهم علمه التأویل و التنزیل و فقهه فی الدین و اجعله من عبادک الصالحین و اجعله امام المتقین». آن گه رسول خدا (ص) با عباس نگریست، گفت: «یا عماه، عن قلیل تراه فقیه امتى و المودى الیها تأویل التنزیل»


و یروى ان ابن عباس اذا جلس للتفسیر بدأ فی مجلسه بالقرآن ثم بالتفسیر و ثم بالحدیث. و قال: یا ایها الناس ان الله عز و جل بعث محمدا (ص) و انزل علیه القرآن و فرض علیه الفرائض و امره ان یعلم امته، فبلغ رسالته و نصح لامته و علمهم ما لم یکونوا یعلمون و بین لهم ما یجهلون. قال الله تعالى: و أنْزلْنا إلیْک الذکْر لتبین للناس ما نزل إلیْهمْ و لعلهمْ یتفکرون.


«و تمتْ کلمة ربک صدْقا و عدْلا» پایان کتاب کشف الاسرار